محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نی نی مامانش

26 فروردین ....

دیروز چه روزی بود .... رفتیم برای شستنشون و غسلشون ..... تمام بدن رو پلاستیک کشیدن ...بعد کفن کردن .... دهانشونو بستن و چشمانشونو بعد رو صورتشونم پلاستیک کشیدن ولی انگار داشت میخندید خیلی خوشحال بود... اون زردی صورتش همه از بین رفته بود... آروم آروم آروم خیلی دیدنش آرومممون کرد معلوم بود جسمش  آرومه ...فتادن سمت مسجد   رفتیم خونه ....بعد ناهار دادن به  بستگان نزدیک اوردنش خونه تمام خونه چرخوندنش از خونه اش خداحافظی کنه .... هم راه افتادن سمت مسجد چه جمعیتی بودد.... بعد خوندن نماز مییت ... رفتن سمت بهشت فضل ...... علی رضا برای مامانش توی باغ زیر درختا وسط کلی چمن و گل  قبر گرفته بود ..... صدای بلب...
27 فروردين 1392

مرگ مادر

دیروز 25 فروردین 1392 تلخ ترین روز زندگی من و همسرم بود.... تمام درد های مامانش تموم شد و به نور رسید اونم چه روزی روز شهادت حضرت فاطمه س انشالا خود خانوم شفاعتشون کنن.... طفلککک علی ....بمیرم براش که طاقت غصه هاشو ندارم داغون شده ولی خودشو مثله یه کوه نگه داشته بمیرم برات ... دیشب همه رفتن هیچچ کس نبود همه گفتن شما هم برین خونتون ولی عزیز دلم طاقتشو نداشت رفتیم خونه مامانش همه جای خونه آدم و یاد مامانش میندازه دیشب چه بارونی اومد ..... خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  تورو به بزرگی ات قسم صبر شو بهشون بده خدا رحمتش کنه .... خیلی خوب مرد پیش منو علی مرد .... نگاه آخرش هیچ وقت  ...
26 فروردين 1392

بدون عنوان

مرسی دوستای خوبم ....ممنون که هنوز به  فکرم هستین مامان علی حالش خیلی بده سرطان... کبد.... مغز استخوان ... سینه هاش ...و جمجمه شو د ر گیر کرده غدد لنفاوی رو هم درگیر کرده الان همه دردش کبدش هست... شکمش آب اورده و دیگه هیچ کسی نمیشناسه و توی عالم دیگه است رنگش زرده  بدنش همه خشک شده جیگرش میسوزه خیلی درد داره طفلک شوهرم داره پر پر میزنه برای مامانش خدایا به بزرگی خودت یا شفاش بده یا نزار درد بکشه ...  
23 فروردين 1392

................

سلام دوستای خوبم... عید خوش گذشت ؟؟؟ برای من مزخرف ترین عیدی بوووددد که تا حالا داشتم ... همش خونه تنها بودم از صبح تا شب... از امشبم دیگه شبا تنهام ... میپرسین چرا ؟؟؟؟ چون حال مامان علیرضا خیلی بده ... نمیدونم چی بگم دلم براشون میسوزه خواهرش عید رفت مسافرت شمال ما موندیم مامانش ... حالام که اومده ولی بازم باید علیرضا بره حق داره مامانشه .... ولی منم خیلی تنهام خیلیییی خلاصه علیرضام داره از غصه مامانش آب میشه ...یه ماهه من ندیدم نه ناهار بخوره نه شام همش میگه اشتها ندارم جیگرم کباب میشه میبینمش ..... منم تو خونه تنهایی یه سریال دارم خاطرات یه خون آشام اونو نگاه میکنم مزخرف ترین عید زندگی ام بود ..... راستی من نرفتم عمل ک...
19 فروردين 1392
1